فردای آن روز🧚🏻♀️
صبح بخیر 🫡
ساعت از ۴زنگ خورد ،اما چون دیروز پشم و پیلی زده بودم،تنبلی تحتانی باعث شد ،هی بگم یذره دیگ یذره دیگ بخوابم ...
خوابیدن همانا ک ساعت ۶ونیم از خواب پریدم🫠🫠🫠
شروع کردم جوجه رو صداکردن ک پاشو دیرشد،فسقلی بزور پاشد ،پوشیده نپوشیده پریدم رو موتور اومدم بیمارستان...
بگو کیو دیدم( 🐝) بلههههععع دلم ک براش قد ارزن شده بود🤏 ..تو راه حبه ، بعد cc زنگ زد ک کجایییی ،گفتم روموتور دارم میام...رسیدم بعد ماچ و موچ بچه تا منو دید وا رفتتتتتتتت.
دکتر اومده کارمون شروع شد ...ایشالا ب حق امام علی🤲 روز خوبی باشه ...cc رو برومه،ده دقیقه یبار بهش میگم مبارکه آخه دیشب bbبراش انگشتر 💍آورده..
قرارداد هامون آوردن.. امضا کردیم تا آذر دادن...خدایا کمکم کن
ساعت ۳ شد ،🐝اینجا سرم زد ،بچه حالش خوب نبود ...
این وسط مسطا پشه بهش زنگ زد و قرار پنجشنبه رو چیدن ..منم داشتم به قطره هایسرم نگاه میکردم(سرمی ک خودم کمش کرده بودم،الان منتظر بودم زودتر تموم شه ،وای صورتم میسوزه )...
جوجه رفته خونه ازش بیخبرم، خدا منو لعنت کنه بخاطر این بیخبری از بچم...
حالم بده خدا...
دارم از استرس میمیرم...